سرریز های توله خرس

ساخت وبلاگ
یک زمانی هم‌ توی مکزیک برای پوست سر آپاچی‌های یاغی جایزه میدادن. ولی یه مشکل این بود که کسی نمیتونست پوست سر آپاچی یاغی رو از پوست سر آپاچی سر به راه تشخیص بده. پوست سر سرخپوست های قبیله‌های دیگه، یا حتی پوست سر یه دهاتی مکزیکی هم وقتی مچاله و آغشته به خون باشه فرقی با اون جنس اصلی نداره. این شد که خیلیا به قول معروف رفتن "لای کار". هزینه جانبی برای هدف بزرگتر. هدفی که خودش هزینه جانبی یه هدف دیگه بود. تصویر ذهنی این چیز جالبی میشه. سه تا سطح موازی توی یه فضای سه بعدی و یه سری علت و معلول که به صورت فلش و خط فکت ها رو به هم وصل میکنن ولی انتهای خیلی‌هاشون به جایی نمیرسه و توی فضا ول یا محو شده. اینجا میتونی بایستی و طلبکارانه بپرسی که این چه وضعشه و چرا اینجای دنیا و سازو کارهاش ایده آل نیست. بعیده که جوابی بشنوی چون دنیا اینجوری کار نمیکنه. یه چیزی تو سرم بود نتونستم جمع کنم بنویسم. این پست باشه سنگ‌ قبر اون. + نوشته شده در  جمعه سیزدهم آبان ۱۴۰۱ساعت 3:47&nbsp توسط M  |  سرریز های توله خرس...
ما را در سایت سرریز های توله خرس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myoverflowso بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 18:09

تو حیاط خونه دوران بچگی بودم. کنار درخت گیلاسی که ازش فقط یه تنه مونده بود و یه جایی وسط اون تنه ازش یه گلوله صمغ بیرون زده و خشکیده بود. ولی صمغ مثل چیزی که یادمه قرمز و براق نبود. همه چی یه جوری قهوه ای و خاکی بود، مثل اینکه یکی از فیلترای خاکی اینستاگرامو رو کل خوابم کشیده باشی. البته از کل خواب همین یادمه. اینکه کنار اون درخت بودم و یاد یه لحظه مشخص توی بچگی افتادم که اونحا بودم. من و درخت و گوله صمغ خشک شده. یادم افتاد که این همه سال گذشته و این همه جابجا شدم. به یه یقین درونی و مطلقی رسیدم که راهو اشتباه رفتم. در کل فعل رفتنم- در زمان و در مکان- اشتباه بوده. جای من اینجاست توی بچگی و کنار این درخت در حال مرگ. حسرت عمر و زندگی و انرژی رفته سنگین ترین غم دنیا رو توی دلم نشوند. حتی وقتی یادم افتاد که اون درخت دیگه اونجا نیست چون پدرم از خاک کشیدش بیرون هم چیزی از غمم کم نکرد. درخت بهانه بود.صبح خبر رسید که ج-یکی از همکارا- مُرده. تا همین چند روز پیش سر کار میدیدمش. گاهی موقع ناهار پشت میز کنار ما میشست. دو سه بار بیشتر باهاش هم همکلام نشده بودم ولی این واسه من نزدیکترین تجربه مرگ یه آشنا بود. خونه‌ام داره روی سرم خراب میشه. خونه‌های زیادی توی ابعاد مختلف زندگی روی سرم خرال شده‌ن یا دارن میشن. از زیر آوار مردن میترسم. جای من اینجا نیست. + نوشته شده در  دوشنبه هفتم آذر ۱۴۰۱ساعت 12:52&nbsp توسط M  |  سرریز های توله خرس...
ما را در سایت سرریز های توله خرس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myoverflowso بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 18:09